سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آنجا که گفتن باید خاموشى نشاید ، و آنجا که ندانند ، به که خاموش مانند . [نهج البلاغه]

عشق
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:0بازدید دیروز:0تعداد کل بازدید:3163

مانی نکوهش :: 84/12/19::  11:1 عصر

روزی که مرا بر گل رویت نظــــــر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد

تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت
زیبایی گلهای بهار از نــــظر افـــــتاد

می خواستم از چشم تو محفوظ بمانم
کز برق نگاه تو به جانــــم شــــرر افتاد

گفتم نشـــــود راز دلـــــم فـاش ولیکن
دل خون شد و از پرده چشمم بدر افتاد

هر کس که شراب از خم چشمان تو نوشید
مخمور نگــاه تــــو شــــد و بی خــــبر افتاد

گـــنجینه اســـــرار ازل بود دل مـــن
امروز اگر پیش تو بی سیم و زر افتاد

خسرو به هوای لب شیرین تو بر خاست
برخاست ولی مثل مگس در شـکر افتاد

مانی نکوهش :: 84/12/19::  11:0 عصر

درمیان حضورخسته اشیا
پسری تنها نشسته بود
وبه دیوار خیره نگاه میکرد
آنقدرنگاه کردکه چشمانش بردیوار چیره شدوازآن گذشت
وبه عمق ژرفای جهان رفت
بازهم سرش راپایین انداخت
وبه زمین خیره شد
وبه درونش پناه برد
وزیر لب زمزمه کرد
آه,ازسردی چهره ها
(چراغ های رابطه خاموشند),آه
کسی مرا با آفتاب آشنا نخواهد کرد
آری,دیگر شقایق مرده است وباید رفت
زندگی شاید دیگرحتی بی معنی باشد
چشمانش رابازکرد
دیگرچهره ها به اوج سرما رسیدند
وشقایق هم پژمرد
چشمانش رابست
اما این بارخاطره ای کمرنگ روبه خورشید داشت
امید دردرونش جوشید
آری,اوپهجره بود
وزیرلب گفت آری تاپنجره ام هست میمانم

مانی نکوهش :: 84/12/19::  10:57 عصر

تو را در روزگاری دوست دارم... که نمی داند عشق چیست!!
آرزو داشتم که با تو در روزگاری دیگر دیدار می کردم
...... روزگاری که در آن زمام قدرت در دست گنجشکان می بود
...... یا در دست آهوان
...... یا در دست قوها
یا در دست پریان دریایی
..... یا در دست نقاشان ، موسیقیدانان ، شاعران
..... یا در دست عاشقان ، کودکان ، مجانین
بانوی من
تو آن رسوایی زیبا هستی که به آن معطر می شوم
و آن شعر بشکوه که آرزو دارم امضای خود را پای آن بگذارم
و آن زبان که از آن زر و لاجورد می ریزد
پس چگونه می توانم که در میدانهای شهر فریاد بر نیاورم
تو را دوست دارم .... تو را دوست دارم .... تو را دوست دارم ؟
چگونه می توانم آفتاب را در کشوهای خود نگه دارم ؟
چگونه می توانم با تو در بوستانی آزاد قدم بزنم
و ماهواره ها در نیابند که تو محبوب منی ؟
* * *
بانوی من
آرزو داشتم به تو در روزگاری دیگر دل می باختم
...... که مهربان تر می بود و شاعرانه تر
...... و به رایحهء کتابها .... و شمیم یاسمن
...... و بوی آزادی
!!حساس تر
آرزو داشتم به تو دل می باختم
..... در روزگار فرمانروایی ِ شمع .... و هیزم
..... و بادبیزانهای اسپانیایی
..... و نامه های مکتوب به شاهپر پرنده
..... و پیراهنهای پر چین رنگین کمانی
نه در عصر موسیقی ِ دیسکو..... و خودروهای فراری
!!و شلوارهای پارهء جین
* * *
نمی توانم مانع از آن بشوم
...... که سایه بانی از یاسمن از شانه ها یم بالا برود
نمی توانم شعر عاشقانه ای را در زیر پیراهن خود پنهان کنم
...... زیرا که مرا در خود منفجر خواهد کرد
آرزو داشتم شبی
شام را با تو در فلورانس باشم
آنجا که تندیسهای میکل آنژ
همچنان نان و شراب را
..... با زائران شهر قسمت می کند
* * *
آرزو داشتم که از آن ِ من می بودی
در روزگاری که نه به گل رُز ستم روا می داشت ، نه به شعر
نه به نی ، نه به موء نث بودن زنان
....... اما افسوس که ما دیر رسیدیم
و در روزگاری به جستجوی گل سرخ عشق رفتیم
! ! !که نمی داند عشق چیست

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

3163

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
عشق
::وضعیت من در یاهو::
::اشتراک::